سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ متکبّری، دوستی ندارد . [امام علی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :31
بازدید دیروز :21
کل بازدید :263552
تعداد کل یاداشته ها : 36
103/9/3
3:52 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
mehdiaz[220]
ی کسی دو از خدا

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی وبلاگ گروهی فصل انتظار فرزانگان امیدوار افســـــــــــونگــــر منتظرظهور ● بندیر ● دل نوشته های یک دختر شهید بچه مرشد! سکوت ابدی هم نفس مهتاب بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد. بی معرفت گل دختر دریچه ای متفاوت در دنیای وب امام مهدی (عج) تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. عکس های عاشقانه منطقه آزاد رازهای موفقیت زندگی «نجوای شبانه» دلتنگی و انتظار به همراه مهربونی پاک دیده آدمکها خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار ترنم نور من و خدایم... عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) محمد قدرتی عاشقانه گروه اینترنتی جرقه داتکو من و تو پاتوق دخترها وپسرها روان شناسی * 心理学 * psychology نبض شاه تور تنها عشق منی متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir true love خوش مرام سکوت عشق پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان حفاظ حب الحسین اجننی احساس ابری فقط من برای تو امیدزهرا omidezahra جوک و خنده دهاتی شمیم یار قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول فصل سکوت یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد شمامه کرمش کار ساز من گل یخ خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا پله پله تا خدا... زیبایی سایه خدا بر کهکشانها چند کیلو امیدواری بازی بزرگان رایحه کودکی خاک خسته... شمعی برای پلوتون نشریه عطش پایگاه استخاره و پاسخگویی به مسائل شرعی بهشت نصیب تو باد طهور اکبر من و خدایم خاطرات باور نکردنی یک حاج آقا خبر آنلاین تنهایی.......

دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت .
اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را ……
اولی گفت: آدمیزاد در شتاب آفریده شده، پس باید در جست وجوی حقیقت دوید. آنگاه دوید و فریاد برآورد: من شکارچیم، حقیقت شکار من است.
او راست می گفت، زیرا حقیقت، غزال تیز پایی بود که از چشمها می گریخت
.
اما هر گاه که او از شکار حقیقت باز می گشت، دستهایش به خون آغشته بود.
شتاب او تیر بود. همیشه او پیش از آن که چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد، او را کشته بود.
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود. اما حقیقت، غزالی است که نفس می کشد،این چیزی بود که او نمی دانست …

دیگری نیز در پی صید حقیقت بود. اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت: خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است. پس من دانه ای می کارم تا صبوری را بیاموزم .
و دانه ای کاشت، سالها آبش داد و نورش داد و عشقش داد. زمان گذشت و هر دانه، دانه ای آفرید. زمان گذشت و هزار دانه، هزاران دانه آفرید. زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد. و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند. بی
بند ، بیشتر و بیگمان . و آن روز، آن مرد، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید. پس با دستهای خونی اش دانه ای در خاک کاشت …

 

 


85/10/9::: 10:14 ص
نظر()
  

 

 به نام خدا

مردی در عالم رویا فرشته ای را دید که در یک دستش مشعل و در دست دیگرش سطل آبی گرفته بود و در جاده ای روشن و تاریک پیش می رفت

 

مرد جلو رفت و از فرشته پرسید این مشعل و این سطل آب را کجا می بری؟

 

فرشته جواب داد : می خواهم با این مشعل بهشت را آتش بزنم و با این سطل آب آتشهای جهنم را خاموش کنم آن وقت ببینم

 

چه کسی واقعا خدا را دوست دارد!


85/10/4::: 1:24 ع
نظر()
  

زاهدی یکسال تمام روزه گرفت و هر هفته فقط یکبار غذا خورد . پس از این ریاضت، به درگاه خداوند خواست که معنای حقیقی یک بند از کتاب مقدس را به او بنمایاند

.

ولی هیچ پاسخی نگرفت

.

به خود گفت : چه وقت تلف کردنی ! این همه از خود گذشتگی کردم ، وخداوند حتی پاسخم را نداد! بهتر است از این منطقه بروم و راهبی را بیابم که معنای این بند را بداند

.

در آن لحظه فرشته ای ظاهر شد وگفت :این دوازده ماه روزه داری ، تنها برای این بود که به خود بباورانی که بهتر از دیگرانی ، و خداوند به انسان مغرور پاسخ نمی دهد . اما وقتی فروتن شدی و از دیگران کمک خواستی ، خداوند مرا فرستاد

.

و سپس آن چه را که می خواست بداند، برایش توضیح داد

.

 


85/10/1::: 12:18 ع
نظر()
  

خداوندا، مرا وسیلۀ صلح خویش قرار بده.
آنجا که کین است، بادا که عشق آورم.
آنجا که تقصیر است، بادا که بخشایش آورم.
آنجا که تفرقه است، بادا که یگانگی آورم.
آنجا که خطا است، بادا که راستی آورم.
آنجا که شک است، بادا که ایمان آورم.
آنجا که نومیدی است، بادا که امید آورم.
آنجا که ظلمات است، بادا که نور آورم.
آنجا که غمناکی است، بادا که شادمانی آورم.

خداوندا، بادا که بیشتر در پی تسلّی دادن باشم تا تسلّی یافتن،
در پی فهمیدن باشم تا فهمیده شدن،
در پی دوست داشتن باشم تا دوست داشته شدن.

چه با دادن است که می گیریم،
با فراموشی خویشتن است که خویشتن را باز می یابیم،
با بخشودن است که بخشایش را به کف می آوریم،

و اگر با مردن است که به زندگی برانگیخته می شویم.

 


85/9/24::: 12:58 ع
نظر()
  

 

 بیمار به پزشک گفت :دکتر ، ترس بر من غلبه کرده است ، ترس تمام لذت ها را از من گرفته است

.

پزشک گفت در مطب من موشی است که کتابها یم را می جود . اگر درمانده این موش بشوم ، از نظرم پنهان می شود و جز شکارموش در زندگیم کاری نمی کنم . به جای آن ، بهترین کتابها یم را جای مطمئنی گذاشته ام و به او اجازه می دهم برخی از کتابهای دیگرم را بجود

.

بدین ترتیب او همچنان موش خواهد ماند و هیولا نمی شود . از چند چیز بترس ، و تمام ترست را بر آن چند چیز معطوف کن … بدین ترتیب می توانی در رویارویی با مسائل مهم تر، شجاع باشی

.

 

نویسنده:‌ پائو لو کوئلیو

 


85/9/19::: 2:34 ع
نظر()
  
<      1   2   3   4   5   >>   >

جاوا اسکریپت