مردی زیر رگبار در روستای کوچکی راه می رفت که دید خانه ای در آتش می سوزد . وقتی به آن نزدیک شد ، مردی را دید که در محاصره شعله ها ، در وسط اطا ق نشیمن نشسته بود
.
رهگذر فریاد زد :هی خانه ات آتش گرفته!
مرد پاسخ داد می دانم.
رهگذر گفت : پس چرا بیرون نمی آیی ؟
مرد پاسخ داد : چون باران می آید. مادرم همیشه می گفت اگر در باران بیرون بروم ممکن است سرما بخورم.
درباره این حکایت می توان اینگونه نتیجه گیری کرد که:
انسانی خردمند است که وقتی می بیند مجبور است موقعیتی را ترک کند این کار را انجام دهد یعنی آن موقعیت را ترک کند.
نویسنده: پائولو کوئلیو