به نام خدا
او پیامبری بود که کتاب نداشت. معجزهای هم.اسباب رسالت او تنها خوشهای گندم بود که خدا به او داده بود.خدا گفته بود: دشمناناند که معجزه میخواهند، معجزهای که مبهوتشان کند
دوستان اما تنها با اشارهای ایمان میآورند. و این خوشههای گندم برای اشاره کافی است.
پیامبر، کوی به کوی و شهر به شهر رفت و گفت: آی مردم، به این خوشه گندم نگاه کنید. قصه این گندم، قصه شماست که چیده میشود و به آسیاب میرود تا ساییده شود و پس از آن خمیری خواهد شد در دستهای نانوا؛ و میرود تا داغی تنور را تجربه کند، میرود تا نان شود، مائده مقدس سفرهها.
آی مردم، شما نیز همان خوشههای گندمید که در مزرعه خدا بالیدهاید. نترسید از این که چیده میشوید، خود را به آسیابان روزگار بسپارید تا در آسیاب دنیا شما را بساید، تا درشتیهایتان به نرمی بدل شود وسختیهایتان به آسانی.
خداوند نانوای آدمهاست. خمیرتان را به او بدهید تا در دستهایش ورزیده شوید، خدا بر روحتان چاشنی درد و نمک رنج خواهد زد و شما را در دستان خود خواهد فشرد؛ طاقت بیاورید، طاقت بیاورید تا پرورده شوید.
و کیست که نداند خداوند او را در تنور خود خواهد نشاند؛ این سنت زندگی است. اما زیباتر آن است که با پای خود به تنورش درآیید و بسوزیید، نه از سر بیچارگی و اضطرار، که از سر شوق و اختیار.
پیامبر گفت: صبوری کنید تا نان شوید؛ نانی که زیبنده سفرههای ملکوت باشد. صبوری کنید تا نان شوید؛ نانی که به مذاق خدا خوش آید.
هزاران سال است که نان در سفره آدمی است تا به یادش آورد قصه خوشههای گندم و آسیاب و تنور را... قصه نان پختن، نان قسمت کردن، نان شدن را...