سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بر دلت جامه پرهیزگاری بپوشان تا به دانش برسی [از سفارشهای خضر به موسی علیه السلام]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :106
بازدید دیروز :8
کل بازدید :263761
تعداد کل یاداشته ها : 36
103/9/7
10:26 ع
مشخصات مدیروبلاگ
 
mehdiaz[220]
ی کسی دو از خدا

خبر مایه
پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی وبلاگ گروهی فصل انتظار فرزانگان امیدوار افســـــــــــونگــــر منتظرظهور ● بندیر ● دل نوشته های یک دختر شهید بچه مرشد! سکوت ابدی هم نفس مهتاب بهترین آرزو هایم تقدیم تو باد. بی معرفت گل دختر دریچه ای متفاوت در دنیای وب امام مهدی (عج) تنهایی......!!!!!! .: شهر عشق :. عکس های عاشقانه منطقه آزاد رازهای موفقیت زندگی «نجوای شبانه» دلتنگی و انتظار به همراه مهربونی پاک دیده آدمکها خادمان هیئت تعزیه خوانی حضرت ابوالفضل(ع) ده زیار ترنم نور من و خدایم... عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر) محمد قدرتی عاشقانه گروه اینترنتی جرقه داتکو من و تو پاتوق دخترها وپسرها روان شناسی * 心理学 * psychology نبض شاه تور تنها عشق منی متالورژی_دانلودکده ی مهندسی متالورژی Rikhtegari.ir true love خوش مرام سکوت عشق پایگاه اطلاعاتی و کاربردی شایگان حفاظ حب الحسین اجننی احساس ابری فقط من برای تو امیدزهرا omidezahra جوک و خنده دهاتی شمیم یار قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی کشکول فصل سکوت یارب کی آن صبا بوزد کز نسیم او گردد شمامه کرمش کار ساز من گل یخ خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا پله پله تا خدا... زیبایی سایه خدا بر کهکشانها چند کیلو امیدواری بازی بزرگان رایحه کودکی خاک خسته... شمعی برای پلوتون نشریه عطش پایگاه استخاره و پاسخگویی به مسائل شرعی بهشت نصیب تو باد طهور اکبر من و خدایم خاطرات باور نکردنی یک حاج آقا خبر آنلاین تنهایی.......

به نام خداوند بخشنده مهربان

برگ و درخت

آخرهای فصل پاییز یه درخت پیر و تنها

تنها برگی روی شاخش مونده بود میان برگا

 

یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی در کنارم

آخه من میان برگها فقط تنها تو رو دارم

 

وقتی برگ درخت رو می دید داره از قصّه می میره

با خدا راز و نیاز کرد، اون رو از درخت نگیره

 

با دلی خورد و شکسته گفت نذار از اون جدا شم

ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم

 

برگ تو خلوت شبانه از دلش با خدا می گفت

غافل از اینکه یه گوشه باد همه حرفاش رو می شنفت

 

باد با خنده ای گفت آخه این حرفا کدومه

با هجومه من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه

 

یک دفعه باد خیلی خمشگین با یه قدرتی فراوان

سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون

 

ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید

 

تا که باد رفت پیش بارون، بارون هم قصه را فهمید

 

بارون گفت با رعد و برقم میسوزونمش تا ریشه

تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و ریشه

 

ولی بارون هم مثل باد توی این بازی شکست خورد

به جایی رسید که بارون آرزو می کرد که می مرد

 

برگ نیافتاد و نیافتاد آخه این خواست خدا بود

هر کی زندگی شو باخته دلش از خدا جدا بود


85/4/27::: 10:22 ص
نظر()
  

جاوا اسکریپت