فردی تصمیم گرفت چند هفته ای در صومعه ای در نپال اقامت کند . یک روز وارد یکی از معابد صومعه شد و راهبی را دید که لبخند زنان در محراب نشسته بود.
پرسید: چرا لبخند می زنی ؟
راهب خورجینش را باز کرد ، موز فاسدی از آن بیرون آورد و پاسخ داد : چون معنای "موز" را می فهمم ، و موز را به او نشان داد و گفت : این زندگی ای است که مسیر خود را به پایان رسانده ، و از آن استفاده نشده ... و اینک بسیار دیر است.
بعد موز دیگری را از خورجینش بیرون آورد که هنوز سبز بود . موز را به مرد نشان داد و دوباره در خورجینش گذاشت و گفت : این ، زندگی ای است که هنوز مسیر خود را نپیموده، و منتظر لحظه مناسب است.
سرانجام موز رسیده ای را از خورجین اش بیرون آورد ، پوست موز را کند، با مرد تقسیم کرد و گفت:
این لحظه " اکنون " است . بدان که آنرا چگونه بی هراس زندگی کنی .
---------------------------- زندگی را باید از طبیعت بیاموزیم : چون بید متواضع باشیم ! چون سرو ، راست قامت ! مثل صنوبر ، صبور ! مثل بلوط مقاوم ! مثل رود ، روان ! مثل خورشید با سخاوت و مثل ابر با کرامت باشم …......!!!------------------------------------